مدیر محصول
فرمان تصمیم چطور در دست باقی میماند؟
«ماشین تصمیمگیری» در ساخت محصول دیجیتال!
وقتی کلمه «تصمیم» رو میشنوید، یاد چی میافتید؟ برای من، تصمیمگیری مثل موتور یه ماشین کلاسیکه: قدرتمند، پیچیده، و همون چیزی که همه چیز رو به حرکت درمیاره. تصمیمها هستن که مسیر زندگیمون رو مشخص میکنن و ما رو از بقیه متمایز میکنن. من آیدا هستم، مدیر محصول اینوکس، و کار اصلیم تصمیمگیریه! البته، تصمیمگیری فقط بخشی از کارمه. من در اینوکس، از تدوین استراتژی محصول و طراحی نقشه راه گرفته تا تحقیقات بازار، اولویتبندی و برنامهریزی، همهچیز رو با دقت پیش میبرم تا مطمئن بشم محصولمون در مسیر درست حرکت میکنه. اما واقعیت اینه که مهمترین و چالشبرانگیزترین بخش کارم، همون تصمیمگیریه.
از اونجایی که عاشق ماشینها، به خصوص ماشینهای کلاسیک، هستم، دوست دارم تصمیمگیری رو با یه مثال از دنیای خودروها براتون توضیح بدم. فکر کنید شما هنری فورد هستید و میخواید اولین خط تولید انبوه ماشینهای دنیا رو راهاندازی کنید. تصمیمگیریهای شما نهتنها آینده شرکتتون، بلکه آینده صنعت خودرو رو هم تغییر میده. فورد تصمیم گرفت به جای ساختن ماشینهای لوکس برای ثروتمندان، یه ماشین مقرونبهصرفه برای همه بسازه. این تصمیم، مسیر تاریخ رو عوض کرد. حالا من، به عنوان مدیر محصول در اینوکس ، هر روز با تصمیمهایی مواجه هستم که میتونه آینده محصولمون رو تغییر بده.

تصمیمگیری پیچیدهترین کاریه که یه انسان میتونه انجام بده، چون هر تصمیم یه سری ریسکها و فرصتها رو به همراه داره. اما من عاشق این چالشهام! چون میدونم هر تصمیم درست میتونه تیم رو به جلو هدایت کنه و محصولمون رو به چیزی تبدیل کنه که واقعاً برای کاربرهامون ارزشآفرین باشه.
در ادامه بیشتر در مورد این صحبت میکنم که چطوری میشه با الهام از داستانهای موفقیت شرکتهایی مثل فورد، فراری، لامبورگینی و بنز، تصمیمهای بهتری در مدیریت محصول گرفت و من در اینوکس چطوری تصمیمهامو میگیرم.
تصمیم با کیه؟ اونی که ساخته یا اونی که استفاده میکنه؟
این سوال رو باید اول از همه روشن کنیم: واقعاً کی برای توسعه محصول تصمیم میگیره؟ در دنیای محصولات دیجیتال، جواب این سوال خیلی سادهست: کاربر. اما چرا کاربر اینقدر مهمه؟
بیایید با یه مثال از دنیای خودروها شروع کنیم. فورد موستانگ رو در نظر بگیرید. وقتی فورد تصمیم گرفت موستانگ رو طراحی کنه، هدفش این نبود که فقط یه ماشین سریع و زیبا بسازه. هدفش این بود که یه ماشین بسازه که احساس رانندگی رو به مردم بده. فورد میدونست که کاربرانش به دنبال چیزی بیشتر از یه وسیله نقلیه هستن؛ اونها به دنبال یه تجربه بودن. موستانگ نهتنها یه ماشین بود، بلکه نماد آزادی، جوانی و هیجان بود. این طرز فکر باعث شد موستانگ به یکی از محبوبترین ماشینهای تاریخ تبدیل بشه.
حالا برگردیم به دنیای محصولات دیجیتال. ما در اینوکس، دقیقاً همون کاری رو میکنیم که فورد کرد: تمرکز روی کاربر. ما به جای اینکه فقط یه محصول با ویژگیهای زیاد بسازیم، سعی میکنیم محصولی بسازیم که واقعاً نیازها و احساسات کاربرانمون رو برآورده کنه. این یعنی هر تصمیمی که میگیریم، از خودمون میپرسیم: «آیا این تصمیم باعث میشه کاربرانمون احساس بهتری داشته باشن؟ آیا این تصمیم کار با محصول رو سادهتر یا لذتبخشتر میکنه؟»
ما به عنوان مدیران محصول، باید همیشه کاربرانمون رو در مرکز تصمیمگیریهامون قرار بدیم (همون مفهوم user-centric بودن ) اینطوری نهتنها محصولی میسازیم که کاربرانمون عاشقش هستن، بلکه تیممون رو هم همراستا و متحد نگه میداریم.
سوال مهمی که همیشه از خودمون میپرسیم اینه: «آیا کاربران با این تصمیم راضی و خوشحال خواهند بود؟» اگه جواب مثبت باشه، یعنی ما داریم در مسیر درست حرکت میکنیم.
تصمیمگیری، هنر ساختن آینده
برای خودمان تله تصمیم نسازیم!
چه چیزی باعث میشه همه ما تویوتا رو برند معتبرتری بدونیم، ولی به بعضی از ماشینها بگیم «ماشین چینی»؟ اینجا لازمه مفهوم تله تولید رو با شما در میون بذارم. تله تولید چیه؟ وقتی که سازمانها بهجای تمرکز روی ارزش واقعی، روی فیچرها تمرکز میکنن، تله تولید ساخته میشه. در این حالت، شرکتها به جای اینکه به نیازهای واقعی کاربر فکر کنن، فقط سعی میکنن مدام فیچرهای جدید به محصول اضافه کنن. این کار نهتنها ارزش واقعی محصول رو افزایش نمیده، بلکه باعث میشه محصول از مسیر اصلی خودش دور بشه.
تله تولید برای شرکتها موقعیتی هولناکه، چون حواسشون رو از کار اصلی پرت میکنه! شرکتها به جای اینکه روی چیزی که واقعاً مهمه تمرکز کنن، فقط به فکر اضافه کردن فیچرهای بیشتر هستن. در اینوکس، ما تصمیم گرفتیم نقش تویوتا رو بازی کنیم. یعنی اول به کیفیت و کارایی توجه کنیم، بعد بریم سراغ شاخ و برگ دادن به محصولمون. تویوتا همیشه به جای اضافه کردن ویژگیهای غیرضروری، روی کیفیت و قابلیت اطمینان تمرکز کرده. این طرز فکر باعث شده تویوتا به یکی از معتبرترین برندهای دنیا تبدیل بشه.
شب و روز تصمیمها قضاوت میشن!
زمانی بود که اگر سوار خودروی بنز یا بیامدبلیو نشده بودیم، نظری در مورد کیفیت سواریاش نداشتیم. ولی الان، با این بمباران اطلاعات، ما میتونیم با یه کلیک ساده، کلی اطلاعات کسب کنیم و بازخوردها رو ببینیم. مثلاً الان میدونیم که هر ماشین کلاسیک بازتابدهنده یه دوره خاص از تاریخ طراحی و فناوری خودروست. اون ماشین بنا به خیلی از ویژگیها در طی زمان ارزش پیدا کرده.
در مورد صرافیها هم، چنین اتفاقی افتاده. همه دیگه صرافیها رو میشناسن. یه چیزی که من در مدت توسعه محصول دیدم اینه که تصمیمهایی که در صرافیمون اینوکس میگیریم، خیلی سریع بازخورد میگیرن. ولی از اونجایی که صرافی از ماشین خیلی پیچیدهتره، ما یه قدم جلوتر در اینوکس برداشتیم: شنیدن فعالانه. برای گرفتن بازخورد، ما حسابی اطلاعات رفتاری کاربر رو تحلیل میکنیم تا در مسیر تعامل با کاربرمون همیشه بدونیم چهکار کنیم.
ابزارهای تصمیمگیری
شما وقتی ماشین میخرید، اگه ناراضی باشید، ماشینتون رو عوض میکنید. ولی وقتی محصول میسازید، هرچقدر بیشتر تصمیم بگیرید، برگشتن و عوض کردن تصمیمها سختتر میشه. تصمیمها هر چقدر تاثیرگذارتر باشن، انرژی بیشتری هم از ما میگیرن. در توسعه محصول، مدت زمان تصمیمگیری از مدت زمان توسعه کمتره، به دو دلیل: اولاً تغییرات فنی و زیرساختی سختترن، و دوماً کاربران خیلی درخواستهای متنوعی دارن. این کمتر بودن زمان تصمیمگیری باعث میشه اهمیت سرعت در تصمیمگیری بالاتر بره.
برای اینکه بتونیم در توسعه محصول (و حتی در زندگی شخصی) ریتم داشته باشیم ، من داشتن فریمورکهای تصمیمگیری رو خیلی توصیه میکنم. تصمیمگیری یه راهه، و فریمورکها و قالبها کمک میکنن تا برای تصمیمگیری راه داشته باشیم.
چند ابزار تصمیمگیری کاربردی:
۱. تحلیل پارتو (قاعده ۸۰/۲۰)
تمرکز بر شناسایی ۲۰٪ از عللی که ۸۰٪ از مشکلات رو ایجاد میکنن. این کمک میکنه مسائل رو اولویتبندی کنیم.
۲. تحلیل SWOT
بررسی نقاط قوت، ضعف، فرصتها و تهدیدها. این روش به ما کمک میکنه عوامل داخلی و خارجی مؤثر بر تصمیممون رو بهتر درک کنیم
3. حلقه OODA (مشاهده-جهتیابی-تصمیمگیری-اقدام)
این روش در اصل برای کمک به خلبانان جنگنده در هنگام نبرد هوایی، حتی در صورت داشتن دادههای ناقص، ایجاد شده. پشت حلقه OODA این فلسفهاس که واکنش سریعتر نسبت به تغییر شرایط، سبب میشه که وضعیت شما در یه مزیت رقابتی قرار بگیره و احتمال پیروزی بالاتر میره. من عاشق این مدلم، چون در اینوکس خیلی کاربرد داره. در این روش، فرایند تصمیمگیری به ترتیب شامل مشاهده، جهتیابی، تصمیمگیری و اقدامه. ما مشاهدهمون رو براساس اطلاعات دریافتی جلو میبریم و بعد تصمیمگیری میکنیم.
اهمیت اطرافیان در تصمیم گیری موثر
یه چیزی که در این مسیر بهش رسیدم اینه که نقش مدیر محصول فقط تصمیمگیری نیست، بلکه ایجاد فضاییه که تیم بتونه بهترین تصمیمها رو بگیره. مدیر محصول هم باید بتونه تیم رو همراستا کنه، ایدهها رو به هم وصل کنه و در نهایت، مسیری رو طراحی کنه که همه بتونن با اعتماد به نفس جلو برن.
در اینوکس هم، ما سعی میکنیم همین کار رو انجام بدیم. هر تصمیمی که میگیریم، نهتنها به فکر محصول بهتر هستیم، بلکه به فکر این هستیم که چطوری میتونیم تیممون رو رشد بدیم و کاربرانمون رو خوشحال کنیم. اینطوریست که تصمیمگیری از یه کار سخت، به یه فرصت برای ساختن چیزی بزرگ تبدیل میشه. اینجا، تصمیمگیری راحته، چون همتیمیهای فوقالعادهای دارم که واقعاً میتونم روی فکر و ایدهشون حساب باز کنم. اونها نهتنها تصمیمهای سخت رو دلچسب میکنن، بلکه باعث میشن هر تصمیم به یه فرصت برای یادگیری و رشد تبدیل بشه. خوشحالم که کنارشونم و میدونم که هر موفقیتی که به دست میاریم، حاصل همکاری و اعتمادیه که بینمون وجود داره.
مطلبی دیگر از این انتشارات
روایت رقابت از نقطه صفر
مطلبی دیگر از این انتشارات
باورهای شخصی غلط در دنیای رمزارزها
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
چرا و چطوری اهداف تیم مهندسی رو به خروجیهای سازمان وصل کنیم؟